همیشه سبز میخشکد
همیشه ساده میبازد
همیشه لشکر اندوه
به قلب ساده میتازد
من آن سبزم که رستن را
تو آخر بردی از یادم
چه ساده هستی خود را
به باد سادگی دادم
به پاس سادگی در عشق
درون خود شکستم زود
دریغا سهم من از عشق
قفس با حجم کوچک بود
درونم ملتهب از عشق
برونم چهرهای دمسرد
ولی از عشق باختن را
غرور من مرمت کرد
بهغیر از «دوستت دارم»
به لب حرفی نشد جاری
ولی غافل که تو خنجر
درون آستین داری
طلوع اولین دیدار
غروب شام آخر بود
سرانجام تو و عشقت
حدیث پشت و خنجر بود
عزیزان وقت مزه پرونی نیست به خدا ... به فکر ایران باشیم
من سربازی از سربازان دکتر یزدی هستم در ایران که به همراه عده ای از دوستان با ایشان در ارتباطیم
تهران امشب شدیدا شلوغ است . ماموران با لباس شخصی بسیار غیر منتظره ایستاده اند ... همه ترسیده اند بیاییم برای یکبار که شده قدرت ایرانی خودمون رو نشون بدیم
چقدر این مطلبت به دلم نشست. خوب قبلا هم بارها این شعر وترانه رو شنیده بودم اما اینبار نمیدونم خیلی به دلم نشست... به پاس سادگی در عشق
درون خود شکستم زود
دریغا سهم من از عشق
قفس با حجم کوچک بود
اینجاش رو خیلی دوست دارم
سلام خوبی وب لاگ توپی داری رفیق به من هم سر بزن خوش حال می شم
منو کجاها بردی پسر با این شعر به ۱۶سال پیش...یادش بخیر...
من نفرین شده هستم .... این را عشق میداند و عاشق باور دارد و تو عاشق نبودی .... این را من خوب میفهمم .