مدار قلب تو

وقتی که باد

 از دور سوی مشرق دیدار می دمید

من بادبان دست بزرگم را

 سوی مدار قلب تو افراشتم بلند

 و ماه

در مد شامگاهی خود ، سبز می وزید.

نمیچینم گلی که خار داره
نمی گیرم گلی که یار داره
نمیچینم گلی مانند شب بو
که شب بو بوی زلف یار داره

 

بسوی چشمه اشکم گذر کن
درون کاسه چشمم نظر کن
میان اب و خون تابنده ماهی
ببین و خلق را زین مه خبر کن



تو همچو شاخه نیلوفریستی
تو در دلبردن از لیلی سر استی
دل مائی و من ماتم که ایدل
چسان تو هم دل و هم دلبر استی