همیشه سبز می‌خشکد

همیشه ساده می‌بازد

همیشه لشکر اندوه

به قلب ساده می‌تازد

من آن سبزم که رستن را

تو آخر بردی از یادم

چه ساده هستی خود را

به باد سادگی دادم

 به پاس سادگی در عشق

درون خود شکستم زود

دریغا سهم من از عشق

قفس با حجم کوچک بود

 درونم ملتهب از عشق

برونم چهره‌ای دم‌سرد

ولی از عشق باختن را

غرور من مرمت کرد

به‌غیر از «دوستت دارم»

به لب حرفی نشد جاری

ولی غافل که تو خنجر

درون آستین داری

 طلوع اولین دیدار

غروب شام آخر بود

سرانجام تو و عشقت

حدیث پشت و خنجر بود

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 01:23 ق.ظ http://nikkar.blogsky.com

عزیزان وقت مزه پرونی نیست به خدا ... به فکر ایران باشیم

من سربازی از سربازان دکتر یزدی هستم در ایران که به همراه عده ای از دوستان با ایشان در ارتباطیم

تهران امشب شدیدا شلوغ است . ماموران با لباس شخصی بسیار غیر منتظره ایستاده اند ... همه ترسیده اند بیاییم برای یکبار که شده قدرت ایرانی خودمون رو نشون بدیم

نرگس یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 01:54 ب.ظ http://narcissus79.blogsky.com

چقدر این مطلبت به دلم نشست. خوب قبلا هم بارها این شعر وترانه رو شنیده بودم اما اینبار نمیدونم خیلی به دلم نشست... به پاس سادگی در عشق

درون خود شکستم زود

دریغا سهم من از عشق

قفس با حجم کوچک بود

اینجاش رو خیلی دوست دارم

کاوه پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 07:20 ب.ظ http://mybluedreames.blogsky.com

سلام خوبی وب لاگ توپی داری رفیق به من هم سر بزن خوش حال می شم

روزنه دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 01:04 ق.ظ http://www.rozaneh1001.blogsky.com

منو کجاها بردی پسر با این شعر به ۱۶سال پیش...یادش بخیر...

نکیسا یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 09:17 ب.ظ

من نفرین شده هستم .... این را عشق میداند و عاشق باور دارد و تو عاشق نبودی .... این را من خوب میفهمم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد