در گوشم فقط یک صدا مانده است
صدای پاهایت که دور می شوی
می روی و من نمی دانم به چه امیدی زنده ام
می دانم، اگر دل های سنگی نبودند
حتما می ماندی

                       

چادر شب به کناری بزنیم

پنجره باز کنیم

باد در چین لب پرده بیاندازیم و

راز دل ساز کنیم

بنشین تا بنهم سر به خم گردن تو

بچکانم غم خود داخل پیراهن تو

اشک داغی که بسوزد تن تو

نرم و آهسته بلغزد به سر دامن تو
سلام دوستان عزیز
از این به بعد همیشه اپدیت میکنم ................
یا حق