گریه

گریه شاید زبان ضعف باشد
شاید خیلی کودکانه
شاید بی غرور
اما هرگاه گونه هایم خیس میشود
میدانم
نه ضعیفم، نه یک کودک
می دانم پر از احساسم

دیگر در آن خانه احساس امنیت نمی کردم. می دانستم حبیب وقتی تصمیم به کاری بگیرد، دیگر چیزی جلودارش نیست. رنج رویارویی او با حوادث رقت باری که زندگی اش را دچار طوفان و بلایا کرده بود، مرا برآن می داشت تا از این پس از او فاصله بگیرم. مدتی پیش وقتی برای اولین بار حکایت دردناک کودکی حبیب را از زبان مادر شنیدم با تمام وجود بر خود لرزیدم. ناپدری در آخرین روزهای عمرش از ترس مرگ و یا برای آرامش وجدان ناآرامش، لب به سخن گشوده و پرده ازراز حبیب برداشته بود. ناپدری ام تا قبل از ازدواج با مادرم دوبار طعم تلخ شکست را چشیده بود. آن طور که شنیده ام وتا جایی که به یاد دارم او مرد آبرومند، تودار وصبوری بود که در گوشه ای از بازار پارچه فروشها حجره ای از مرحوم پدرش برای او به ارث مانده بود. درست مثل خانه ای قدیمی که در خیابان «امیریه» از پدر برایش برجا مانده بود. بعد ازسالگرد پدر، او با وساطت و بزرگتری عمه اش به خواستگاری نیره خانم می رود.
خیلی زود بساط عروسی فراهم شد و عروس وداماد در همان خانه قدیمی در کنار مادر و خواهرداماد که دختر جوانی ست زندگی مشترکشان را آغاز می‌کنند. مدتی بعد از عروسی، تنگی نفس و گاه گرفتگی مجراهای تنفسی عروس، عاملی بر دگرگونی حال او شده و عرصه را بر وی تنگ می کند. این رویدادبا بارداری، روز به روز افزایش یافته و دست آخربه هنگام زایمان زن جوان را دچار ناراحتی و دردسر می کند. تا این که به هنگام زایمان جان به جان آفرین تسلیم می کند. دو سال بعد از این واقعه عمه جوان نامزد کرد و اندک زمانی مادر بزرگ در شرایطی که از مدتها قبل زمین گیر شده بود، درگذشت. یک سال و نیم بعد از فوت مادربزرگ عمه به خانه بخت می رود و بابا تنها یک روز بعد ازعروسی خواهرش با سیمین ; زن معلوم الحالی که پشت سرش حرف و حدیث زیاد بود، پیوندزناشویی می بندد، سیمین کس و کار درست وحسابی نداشت جز یک برادر معتاد که به خاطر سو پیشینه اش، بین آشنایان و اطرافیان طرد شده بود. این طور که بابام برای مامان تعریف کرده، رفتارهای عجیب و دور از اخلاق خسرو باعث شده بود از همان ابتدا ناپدری پای برادر زنش را از خانه اش ببرد. اما مدتها گذشت تا او بفهمد سیمین پنهانی از شوهر، بردارش را به خانه راه می دهد و گاه از اموال خانه و پول خرجی کمکی هم به او می کند. خسرو در این رفت و آمدها دوراز چشم شوهر خواهر، نمک خورده ونمکدان می شکند و روزی کار بالا می گیرد و قضیه برملامی شود که دیگر خیلی دیر شده است. از طرفی در این مدت، حبیب که از دوران کودکی درحجره پدر کار می کرد وفادار به پدر باقی ماند ومحرم اسرار او شد، تا این که پدر او را پسر خوانده خود کرد...
روزی یکی از همسایه ها سراسیمه خود را به حجره می رساند و خبر از خودسوزی همسر محمدتقی خان می دهد. خبر کوتاه، گنگ وباورنکردنی بود اما واقعیت داشت، کسی نفهمید چرا سیمین دست به چنین عمل غافلگیرانه ای زده است. اما در گوشه زیرزمین خانه همسایه ها حبیب کوچولو را در حالی که کتک سختی خورده بود پیدا می کنند. حبیب مدتها تحت معالجات جسمی و روحی پزشکان بود.