-
اتمام کار در بلاگ اسکای
جمعه 18 دیماه سال 1383 23:50
با سلام خدمت دوستان گلم خوب دیگه بلاخره ما هم از بلاگ اسکای رفتیم و به جای دیگیی رفتیم..... اگه دوست داشتین به اینجا سر بزنین...... همتونو دوست دارم................ به امید دیدار
-
نگاهم کن
دوشنبه 16 آذرماه سال 1383 22:36
قسمت دوم شب اول که به مقصد رسیدیم برای خوردن شام به یک رستوران ساحلی رفتیم. صندلیهارا بیرون، مشرف به دریا چیده بودند. همه جا سوت و کور بود. به جز من و عمویم فقط یکی دو نفر دیگر در آنجا حضور داشتند. این رستوران مورد علاقة عمویم بود. یک ارکستر دو نفره برای ما و میزوصندلی های خالی برنامه اجرا می کرد. یکی از آنها جوانکی...
-
نگاهم کن
جمعه 6 آذرماه سال 1383 21:35
قسمت اول::<<< یک ماهی مرده زل زده بود به چشمان عمویم، هر دو بهم خیره شده بودند. عمویم روی نرده های چوبی اسکله خم شده بود و با چشم مسیر حرکت ماهی مرده را روی آب دنبال می کرد. هیچوقت نفهمیدم چطور آدمی بود.آدم خوبی بود؟ آدم بدی بود؟ تمام عمرش تنها زندگی کرد، ازدواج نکرد، دوستی نداشت، هیچ چیزتوی دنیا اورا به هیجان نمی...
-
مدار قلب تو
شنبه 23 آبانماه سال 1383 06:14
وقتی که باد از دور سوی مشرق دیدار می دمید من بادبان دست بزرگم را سوی مدار قلب تو افراشتم بلند و ماه در مد شامگاهی خود ، سبز می وزید.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1383 21:09
نمیچینم گلی که خار داره نمی گیرم گلی که یار داره نمیچینم گلی مانند شب بو که شب بو بوی زلف یار داره
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1383 22:35
بسوی چشمه اشکم گذر کن درون کاسه چشمم نظر کن میان اب و خون تابنده ماهی ببین و خلق را زین مه خبر کن تو همچو شاخه نیلوفریستی تو در دلبردن از لیلی سر استی دل مائی و من ماتم که ایدل چسان تو هم دل و هم دلبر استی
-
معنی عشق
سهشنبه 28 مهرماه سال 1383 18:45
در کتابی معانی عشق از نظر مردم را خواندم یکی گفت عشق دریای است که دو ساحل را به هم پیوند می دهد یکی گفت عشق کویری بی انتهاست که پایانی ندارد یکی گفت عشق مانند سیبی است که به طور مساوی در بین دو نفر تقسیم می شود یکی گفت عشق یعنی از خود گذشتن برای دیگری و شخصی دیگر گفت عشق حسرت چیزی است که نخواهی داشت و شخصی گفت عشق...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهرماه سال 1383 09:31
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهرماه سال 1383 00:58
همیشه سبز میخشکد همیشه ساده میبازد همیشه لشکر اندوه به قلب ساده میتازد من آن سبزم که رستن را تو آخر بردی از یادم چه ساده هستی خود را به باد سادگی دادم به پاس سادگی در عشق درون خود شکستم زود دریغا سهم من از عشق قفس با حجم کوچک بود درونم ملتهب از عشق برونم چهرهای دمسرد ولی از عشق باختن را غرور من مرمت کرد بهغیر از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1383 13:26
میتوانستم گریه کنم ... لبخند زدم میتوانستم ناله کنم ... خندیدم میتوانستم شکایت کنم ... قدردانی کردم میتوانستم فریاد زنم ... سکوت کردم میتوانستم نفرین کنم ... دعا کردم میتوانستم ویران کنم ... ساختم میتوانستم تحقیر کنم ... خود را شکستم میتوانستم سیلی زنم ... بوسیدم میتوانستم برانمت ... بدرقه ات کردم یادم باشد ... حرفی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1383 21:51
شور عشقت به دل افتاد چنان مست شدم که ز خود قطع نمودم , به تو پیوست شدم آتش عشق تو در دل , شرری زد که سحر سوختم , خاک شدم , یکسره از دست شدم نیست از من اثری هر چه بگردم چه کنم؟ لیک در کوی تو چون نیست شدم هست شدم سر نهادم به کفت , پای بر افلاک زدم مهر گشتم چو تو را ذره شدم , پست شدم با تو بی پرده بگویم که گرفتار تواُم...
-
برای تو
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1383 01:34
در میان من و تو فاصله هاست. گاه می اندیشم، می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری! تو توانایی بخشش داری. دستهای تو توانایی آن را دارد، که مرا، زندگانی بخشد. چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا، سطر برجسته ای از زندگی من هستی .
-
دو قلب
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1383 19:41
برای زیستن دو قلب لازم است قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستش بدارند قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من می خواهم تا انسان را در کنار خود حس کنم کنار من قلبت آینه ای نبود کنار من قلبت بشری نبود
-
در جستجوی هیچ
دوشنبه 26 مردادماه سال 1383 14:07
در این ظلمت هزاران شمع روشن کردم که تو را پیدا کنم در روشنایی شعله ها پیدایت کردم ولی تو، تو نبودی در این روشنایی هزاران شمع را خاموش می کنم که نتوانی پیدایم کنی چون تو برای من هرگز تو نخواهی شد
-
خواب
یکشنبه 18 مردادماه سال 1383 17:49
شب بود. داشتم در یک میدانچه ی خلوت قدم می زدم. دختری لاغراندام با موهای بلند و قهوه ای لب پله های کلیسای مربعی شکل نشسته بود. تا چشمش به من افتاد، خیره نگاهم کرد و گفت: تو کسی هستی که خدا خیلی دوستت دارد. از خدا بخواه که ستاره ای به تو هدیه کند. به آسمان شب رنگ نگاه کردم و از خدا یک ستاره خواستم. همان لحظه آتش بازی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 مردادماه سال 1383 14:50
فضای این شب تهی چه بی تپش، چه بی صداست برای من، که راهی ام که تشنه ی رهاییم رهایی از گذشته ها و رفته ها جز اسم تو، جاری نشد هرگز به لب عبارتی اما دریغ در حرف تو هرگز نبود صداقتی تو راهی سپیده ای، خورشید من نصیب تو اما من از خورشید و از سپیده دل بریده ام
-
گریه
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1383 02:14
گریه شاید زبان ضعف باشد شاید خیلی کودکانه شاید بی غرور اما هرگاه گونه هایم خیس میشود میدانم نه ضعیفم، نه یک کودک می دانم پر از احساسم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1383 22:14
دیگر در آن خانه احساس امنیت نمی کردم. می دانستم حبیب وقتی تصمیم به کاری بگیرد، دیگر چیزی جلودارش نیست. رنج رویارویی او با حوادث رقت باری که زندگی اش را دچار طوفان و بلایا کرده بود، مرا برآن می داشت تا از این پس از او فاصله بگیرم. مدتی پیش وقتی برای اولین بار حکایت دردناک کودکی حبیب را از زبان مادر شنیدم با تمام وجود...
-
قسمت دوم
سهشنبه 26 خردادماه سال 1383 15:14
آه خدا رو شکر این صدای سعید بود، به نظرمی رسید درست در نیمه راه سقوط از فراز یک بلندی به عمق دره ای بی انتها، به طور معجزه آسایی نجات پیداکرده بودم. حال خود را نمی فهمیدم، صدای سعید برادر کوچکم همان قدر که مایه آرامش و خرسندی مرا فراهم کرد، باعث بروز عصبانیت و تشویش خاطر حبیب شد، او که در یک لحظه مثل گرگ گرسنه ای که...
-
ماندن به چه قیمت؟
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1383 18:53
قسمت اول ـ برو بیرون،... گفتم زود برو بیرون... به من نزدیک نشو، یه قدم دیگه برداری داد می زنم تا همسایه ها بریزن اینجا... خیال می کنی اگه این کار رو بکنی من ناراحت می شم. تازه خودت که مردم را می شناسی، هیچ کس هیچ چیز رو از چشم من نمی بینه، همه می گن لابد دختره خودش مشکل داشته... بهتره صدات رو ببری... ـ گفتم به من...
-
آیا می خواهید عشق کسی را از سر خود بیرون کنید؟
جمعه 8 خردادماه سال 1383 11:02
یک واژه بی معنی مثلاَ «هو» را انتخاب کنید. این واژه نباید چیزی را به ذهن آورد. زیرا ذهن زمانی که چیزی را دریافت کند، خوراک پیدا می کند. وقتی واژه بی معنی باشد ذهن دچار تنش می شود. این واژه را آنقدر تکرار کنید که ذهن خسته شود. وقتی خسته شود خیلی آسان می تواند از هر موضوع چسبنده ایی حتی «عشق» دست بکشد. این واژه حتماً...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1383 16:05
در گوشم فقط یک صدا مانده است صدای پاهایت که دور می شوی می روی و من نمی دانم به چه امیدی زنده ام می دانم، اگر دل های سنگی نبودند حتما می ماندی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1383 05:43
چادر شب به کناری بزنیم پنجره باز کنیم باد در چین لب پرده بیاندازیم و راز دل ساز کنیم بنشین تا بنهم سر به خم گردن تو بچکانم غم خود داخل پیراهن تو اشک داغی که بسوزد تن تو نرم و آهسته بلغزد به سر دامن تو سلام دوستان عزیز از این به بعد همیشه اپدیت میکنم ................ یا حق
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1383 08:00
من پشیمان نیستم من به این تسلیم می اندیشم این تسلیم درد آلود من صلیب سرنوشتم را بر فراز تپهای قتلگاه خویش بوسیدم در خیابان های سرد شب جفت ها پیوسته با تردید یکدیگر را ترک می گویند در خیابان های سرد شب جز خدا حافظ خدا حافظ صدایی نیست من پشیمان نیستم قلب من گویی در آنسوی زمان جاریست زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد و گل...
-
دل تنگی
پنجشنبه 28 اسفندماه سال 1382 12:55
من آن ستاره ای رامی جویم که به قطب دوستم رهنمون شود . نه آنکه سر سیر و سفرم هست که حدیث زندگی تلخم را مرورمی کنم زنجیری گردنم را می فشرد بی که بدانم به کجا پیوسته و هر لحظه کوتاهتر و کوتاهتر می شود . سلام بلاخره مرخصی بهمون دادن و خیلی خوشحالم که پیش شما و خونوادم هستم........... واقعآ سربازی به ما انسانها می فهمونه...
-
از غم دوری تو
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1382 23:14
ای عزیز دل من باز به چشمانم نگاه کن! از غم دوری تو برق چشمان من خاموش شده روزی که بیایی نور خواهد آمد برق چشمانم هم هست که باز چشم های غم آلود تو را ناز کند من یه چند روز نخواهم بود و از همتون می خوام که حلالم کنین .............. حق پشته پناه همتون...................
-
الهه
جمعه 15 اسفندماه سال 1382 22:39
بابا یک کارگر فنی بود که یک سال پیش بازنشسته شد، ولی به خاطر آن که خود را پیش سر و همسر از سربلندی و سرافرازی نیندازد، دوباره به صورت قرارداری در اداره شان مشغول به کارشد. با این حال عادت ندارد در مقابل خواستهای ما نه بگوید. دلم نمی خواهد دل پیرمرد را بشکنم ،ولی من برخلاف آبجی فخری اصلا استعداد ویژه ای ندارم و برعکس...
-
الهه
یکشنبه 10 اسفندماه سال 1382 01:15
ببخشید ادامه داستان یکمی طول کشید. اما... گوشی را با عجله گذاشتم و سعی کردم خودم را به خواب بزنم . روی زمین دراز کشیدم و سرم را روی دستهایم گذاشتم . الهه ! بابا چرا اینجا خوابیدی ؟ یعنی چه ... الان چه وقت خوابیدنه دختر جون !؟ الهه ...؟ بله ... سلام بابا جون ... سلام ... مادرت کو؟ مامان و مریم و دخترش رفتن بازار خرید...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1382 02:37
با سلامی مجدد به گفته گمنام مرد من قالب رو عوض کردم و قالب اصلیم رو گذاشتم ......... در ضمن از خانوم ساغر هم معذرت می خوام. اگر چه خیلی زود قضاوت کردن اما باز هم ازشون معذرت می خوام................. در ضمن اون دسته که دوستانی که , (البته نمیشه اسمشون دوست گذاشت )ولی از اونا می خوام که کمتر منت کشی یک دختر رو بکنن اخه...
-
در مورد این قالب
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1382 01:55
سلام این قالب کاملآ آزمایشی بود... ولی به خاطره اهانتی که نسبت به من کردن این قالب همین شکلی میمونه. مگر اینکه اتفاقه خاصی بیوفته........ و من اگه میخواستم این قالب رو برای خودم بردارم خوب تگاشم عوض می کردم خیلی راحت..فعلآ................ سلام داداش گلم......دوستان این یک نظر نیست این یک نوشته هست جواب به تمام حرفهای...