یک واژه بی معنی مثلاَ «هو» را انتخاب کنید. این واژه نباید چیزی را به ذهن آورد. زیرا ذهن زمانی که چیزی را دریافت کند، خوراک پیدا می کند. وقتی واژه بی معنی باشد ذهن دچار تنش می شود. این واژه را آنقدر تکرار کنید که ذهن خسته شود. وقتی خسته شود خیلی آسان می تواند از هر موضوع چسبنده ایی حتی «عشق» دست بکشد. این واژه حتماً باید با بازدم تکرار شود باید این عشق ناخواسته از بدن شما بیرون انداخته شود. وقتی موقع نفس کشیدن تهی باشید هیچ خوراکی به ذهن نمی رسد. یک اشتباه ساده باعث می شود که شیفتگی شما نسبت به فرد مورد نظرتان بیشتر شود و آن این که «هو» را با دم خود فرو دهید. تکرار اسم کسی که مایلید عاشقش نباشید با بازدم بسیار موثر است.
مرد قبیله
جمعه 8 خردادماه سال 1383 ساعت 11:02 ق.ظ
به به...قالب نو مبارک...چه خوشگل شده اینجا... سلام خوبید؟ شعر زیبایی بود... ممنونم که اومدید پیشم و باز هم خوشحالم کردید.... همیشه شاد...سرفراز...سبز...عاشق...درپناه حق باشید...
سلام زیبا می نویسی/خنده ات از ته دل گریه ات از سر شوق نبود هیچ غروبت غمناک /موفق باشی و همیشه عاشق/دلتنگ حضورت می مانم تا با نام زیبایت کلبه ام را عطر آگین کنی تا درودی دگر بدرود
سلام دادا...تو از کی تا حالا ادم شدی...کامنت چرت و پرت میزاری......تو که دکتر نبودی...از کی تا حالا دکترای عملگی رو گرفتی که ما خبر نداریم...دخترم....بقیش رو نمیگم....خودت تو دلت بگو....
روزی یه پسره داشت کنار یه رودخونه قدم می زد که یه قورباغه اونو صدا می کنه و بهش می گه : « اگه منو ببوسی من به یه پرنسس زیبا تبدیل می شم »
پسره خم شد و قورباغه را برداشت و تو جیبش گذاشت .
قورباغه دوباره پسر رو صدا می کنه و می گه : « اگه منو ببوسی و به یه پرنسس زیبا تبدیل کنی برای یه هفته با تمام وجودم پیش تو می مونم » ( چه قورباغه ی بی تربیتی )
پسره قورباغه رو از جیبش در آورد و یه لبخندی بهش زد و دوباره اونو گذاشت تو جیبش . ( چه پسر با حیایی . مگه نه ؟ )
این دفه قورباغه گریش گرفت و دوباره درخواستش رو بیان کرد ولی با این تفاوت که بجای یه هفته حاضر بود تا آخر عمرش پیش پسره بمونه و منظورش از « تمام وجودم » رو گفت که من خجالت می کشم که بگم چیا که نگفت
باز هم پسره قورباغه رو از جیبش در آورد و یه لبخندی زد و دوباره گذاشتش توی جیبش.
این بار قورباغه شاکی شد و گفت : « می شه ما هم بدونیم جریان از چه قراره ؟ »
پسره بر گشت و گفت : « ببین عزیز دلم من با اینکه یه پسر جوون هستم ولی حال و حوصله ی جی اف و دوست دختر و از این قرتی بازی ها رو ندارم . برا من یه قورباغه ی سخنگو خیلی خیلی جالب تر از یه دختر خوشگله . » !!!
بی گاهان آنجا که مانده ای که- بی رنگی آسمان از غروبی پیش رس حکایت دارد یا طلوعی به تاخیر افتاده، در آنسوی کوه ها چگونه آواز خواهی خواند وقتی همهء شعرهایی راکه برایت خوانده ام فراموش کرده ای؟ و نمی دانی سیاهی یی که در چشم انداز مضطرب نگاهت گم می شود جنازه ای است که تابوتش را با دست های خودت ساخته ای!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
دوست من سلام
اهل عرفان هم هستی . موفق باشی
به به...قالب نو مبارک...چه خوشگل شده اینجا...
سلام
خوبید؟
شعر زیبایی بود...
ممنونم که اومدید پیشم و باز هم خوشحالم کردید....
همیشه شاد...سرفراز...سبز...عاشق...درپناه حق باشید...
واقعآ یا الکی؟؟
تو هم هی هفته ای یه بار قالب عوض کن...مبارک باشه...خیلی خوگشله
سلام...خوبی آقا محمد... مرسی از اينکه سر زدی عزيز...چه خبرا خبری ازت نيستش دادا...به هر حال ما خوشحال ميشيم کامنتت رو تو وبلاگ ميخونيم..در ضمن عزيز دشمنت شرمنده...بازم پيش ما بيا...بای
سلام!
راهنمایی خوبی بود!
موفق باشی
صدر
سلام
قالب نو مبارک.
جالب بود . حالا عملی هست یا فقط یک فرظیست؟
اولین باره میام اینجا
ولی مثل اینکه میگن قالبتو عوض کردی
پس منم تبریک میگم
فکر می کنم میشه اسم کسی رو از ذهن بیرون کرد ولی عشق به اون رو نه!
سلام زیبا می نویسی/خنده ات از ته دل گریه ات از سر شوق نبود هیچ غروبت غمناک /موفق باشی و همیشه عاشق/دلتنگ حضورت می مانم تا با نام زیبایت کلبه ام را عطر آگین کنی تا درودی دگر بدرود
سلام دادا...تو از کی تا حالا ادم شدی...کامنت چرت و پرت میزاری......تو که دکتر نبودی...از کی تا حالا دکترای عملگی رو گرفتی که ما خبر نداریم...دخترم....بقیش رو نمیگم....خودت تو دلت بگو....
روزی یه پسره داشت کنار یه رودخونه قدم می زد که یه قورباغه اونو صدا می کنه و بهش می گه : « اگه منو ببوسی من به یه پرنسس زیبا تبدیل می شم »
پسره خم شد و قورباغه را برداشت و تو جیبش گذاشت .
قورباغه دوباره پسر رو صدا می کنه و می گه : « اگه منو ببوسی و به یه پرنسس زیبا تبدیل کنی برای یه هفته با تمام وجودم پیش تو می مونم » ( چه قورباغه ی بی تربیتی )
پسره قورباغه رو از جیبش در آورد و یه لبخندی بهش زد و دوباره اونو گذاشت تو جیبش . ( چه پسر با حیایی . مگه نه ؟ )
این دفه قورباغه گریش گرفت و دوباره درخواستش رو بیان کرد ولی با این تفاوت که بجای یه هفته حاضر بود تا آخر عمرش پیش پسره بمونه و منظورش از « تمام وجودم » رو گفت که من خجالت می کشم که بگم چیا که نگفت
باز هم پسره قورباغه رو از جیبش در آورد و یه لبخندی زد و دوباره گذاشتش توی جیبش.
این بار قورباغه شاکی شد و گفت : « می شه ما هم بدونیم جریان از چه قراره ؟ »
پسره بر گشت و گفت : « ببین عزیز دلم من با اینکه یه پسر جوون هستم ولی حال و حوصله ی جی اف و دوست دختر و از این قرتی بازی ها رو ندارم . برا من یه قورباغه ی سخنگو خیلی خیلی جالب تر از یه دختر خوشگله . » !!!
بی گاهان
آنجا که مانده ای که- بی رنگی آسمان
از غروبی پیش رس حکایت دارد
یا طلوعی به تاخیر افتاده،
در آنسوی کوه ها
چگونه آواز خواهی خواند
وقتی همهء شعرهایی راکه برایت خوانده ام
فراموش کرده ای؟
و نمی دانی سیاهی یی که در چشم انداز مضطرب نگاهت گم می شود
جنازه ای است که تابوتش را با دست های خودت ساخته ای!