سلام ببخشید دوستان طول کشید , این قالب فعلآ همینجوری هست تا عوضش کنم.این شد از این بعد وبلاگ جدیده من.حالا ادامه داستان رو بخونین........................
پدرش به خاطر این که بچه خودش نتونه از ارثیه مادریش استفاده کنه ، درقبال چندرغاز پول ازش رضایت نامه امضا شده گرفته بود. دخترک هیچ حساب و کتابی ازدارایی های مادرش نداشت . خیال می کرد یه میلیون تومن خیلیه ... الهام فقط ۱۷ سالش بود. هر چی هم که تونست از باباش بگیره ، نامادری حقه بازش با آلوده کردنش به هروئین از چنگش بیرون کشید. الهام می گفت بابام کوره و نمی بینه زن جوونش که فقط از من ۵ سال بزرگتره با پول بادآورده اون که به قیمت خون مامانم تموم شده چی کار می کنه ؟<<شراره >> نامادری الهام توی خونه مادر الهام که باباش اونو با قولنامه جعلی به اسم خودش کرده بود، پارتی راه می انداخته و با دعوت از عده ای دختر و پسر جوون ، اونو هم با خودش ورفقای نابابش همراه می کرده . الهام دایم از بهزاد،رفیق شراره واسم می گفت . این طور که معلوم بودبهزاد واسه اونو بقیه جوونایی که توی خونه اونا رفت و آمد می کردن ، مواد و مشروب می برده .شراره اونو به شوهر برادر خودش معرفی کرده بود، اما واسه این که یه روزی دروغش بر ملانشه و خیالش از طرف خسرو راحت تر باشه کم کم شوهرش رو هم آلوده به مواد می کنه . الهام می گفت نمی دونم شراره و بابام چه معاملاتی می کنن که دایم بابا چک امضا می کنه . من از حرفای الهام این طور فهمیدم که شراره داره اون مال بادآورده رو از دست شوهرش به اسم معاملات سودآور توی کیش و این طرف و اون طرف درمی یاره .دیروز حالش خیلی بد بود، وقتی اومد پارک مثل همیشه حوصله حرف زدن نداشت . دایم بی قرار و ناآرام از جاش بلند می شد و دور استخرقوها دور می زدند. ازش پرسیدم : الهام ! چته .... ؟گفت : من بابام رو کشتم ... منم قاتلم !؟ یعنی چی !؟می گفت : بابام خواب بود. زیاد درد نکشید، نه نه ... اصلا سر از حرفاش در نیاوردم ، ولی دایم می گفت کشتمش ...
سلام بی مرام به من سر نمیزنی بعد میخوای من بیام بهت سر بزنم.. تو حسین به زبون رفیق ادم هستین ولی درر اصل برای کمک کردن توی ساخت وبلاگ یه کمک هم نکردی.. البته حسین یه کمک کوچیک کرد ولی تو نه... ولی ما بی معرفت و بی مرام نیستهم...وبلاگت خوشگل شده... موفق باشی...داش محمد.. ( اگر میلت گرفت ای با مروت، سری هم بر سرای بی کسی زن.)
سلام دوست عزیز........وبلاگ زیبایی دارید.بسیار زیباست در اولین فرصت لینک شما رو میزارم تو وبلاگم.....اگر شما هم روست داشتید لوگو یا لینک منو بزارید.....گمنام مرد
داستانت رو خوندم ..متن شیوا و خوبی داشت .. موفق باشی ..مهرت افزون.خوش زی..
سلام بی مرام به من سر نمیزنی بعد میخوای من بیام بهت سر بزنم.. تو حسین به زبون رفیق ادم هستین ولی درر اصل برای کمک کردن توی ساخت وبلاگ یه کمک هم نکردی..
البته حسین یه کمک کوچیک کرد ولی تو نه...
ولی ما بی معرفت و بی مرام نیستهم...وبلاگت خوشگل شده...
موفق باشی...داش محمد..
( اگر میلت گرفت ای با مروت، سری هم بر سرای بی کسی زن.)
سلام .... داستانت خوب بوددد
قالب جدیدم بهت تبریک می گم
خیلی قسنگه امیدوارم flash
یادت نره
موفق باشی
آنجلینا جولی رو خیلی دوست داری؟
داستانتو میخونم و لذت میبرم.
سلام دوست عزیز........وبلاگ زیبایی دارید.بسیار زیباست در اولین فرصت لینک شما رو میزارم تو وبلاگم.....اگر شما هم روست داشتید لوگو یا لینک منو بزارید.....گمنام مرد
سلام دوست من / اینجا خیلی قشنگ شده موفق باشی / راستی مثل اینکه من جزء دوستای گلت نیستم
اِاِاِ پس بقیش چی؟؟؟واقعآ کشته بودش؟؟؟....راستی مرسی که با این همه گرفتاری سراغ من هم اومدی!!
سلام. وبلاگ قشنگی داری. ما که از این داستان چیزی نفهمیدیم. خوشحال میشم اگه به منم سر بزنی.ممنون
سلام . بابا دمت گرم . نمی دونستم وبلاگت عوض شده . منم لینکشو عوض کردم . فعلا .
سلام
اینجا خیلی خوشکل شده . معرکه است . عالیییییییییییییی .
بازم پیشم بیا .
شاد و پیروز باشی .
من که هیچ چیز ندیدم ولی امیدوارم موفق باشی.