معنی عشق

 

در کتابی معانی عشق از نظر مردم را خواندم

یکی گفت عشق دریای است که دو ساحل را به هم پیوند می دهد

یکی گفت عشق کویری بی انتهاست که پایانی ندارد

یکی گفت عشق مانند سیبی است که به طور مساوی در بین دو نفر تقسیم می شود

یکی گفت عشق یعنی از خود گذشتن برای دیگری

و شخصی دیگر گفت عشق حسرت چیزی است که نخواهی داشت

و شخصی گفت عشق تقسیم تمام زندگی دو نفر است

و شخصی گفت عشق مانند قفلی است بر قلبها

و شخصی گفت عشق نگاهی از محبت است

و همین طور هر کسی عشق را معنی خاصی می کرد

من وقتی این جوابها را خواندم

معنی عشق را درک نکردم

و خودم به دنبال معنی عشق رفتم

در خیابان شخصی را دیدم که آرام در حالی که سری به زیر داشت راه می رفت

به نزدیکی او رفتم

سلام کردم با لبخندی شیرین جوابم را داد

از او معنی عشق را پرسیدم

در حالی که گل لبخند بر لبانش بود

اشک از چشمانش سرازیر شد

و در همان حال نگاه سرد و پر معنی به آسمان و سپس به من انداخت

 آه تلخی کشید و رفت
 

و من  دیگراو را ندیدم

ومعنی عشق را به زیبایی درک کردم

این مطلب نوشته توسط شب نیلوفری حتمآ به این وبلاگ سر بزنین چون از دستتون میره.

همیشه سبز می‌خشکد

همیشه ساده می‌بازد

همیشه لشکر اندوه

به قلب ساده می‌تازد

من آن سبزم که رستن را

تو آخر بردی از یادم

چه ساده هستی خود را

به باد سادگی دادم

 به پاس سادگی در عشق

درون خود شکستم زود

دریغا سهم من از عشق

قفس با حجم کوچک بود

 درونم ملتهب از عشق

برونم چهره‌ای دم‌سرد

ولی از عشق باختن را

غرور من مرمت کرد

به‌غیر از «دوستت دارم»

به لب حرفی نشد جاری

ولی غافل که تو خنجر

درون آستین داری

 طلوع اولین دیدار

غروب شام آخر بود

سرانجام تو و عشقت

حدیث پشت و خنجر بود